منه لجباز
بذارین از بعد پاک کردن وبلاگ قبلیم بگم...
اون زمان ازدواج کردم و فکر میکردم با ازدواج و ورود به یک مقطع جدید تمام زندگی و روحیه ت نو میشه و میتونی با دور ریختن همه چی یه زندگی نو درست کنی.
من موقع ازدواج با خودم و کل خونواده لج کردم...
بخاطر اینکه ب کسی ک دوسش داشتم نمیتونسم برسم...
بدجوری با خودم لج کردم
عهد بستم ب اولین خواستگاری ک بعد اون میاد جواب بدم، حالا میخواد هرکی باشه
و این بزرگترین اشتباه من بود...
خونواده ها تفاوتشون از زمین تا آسمون.
و تا الان هم فقط بخاطر خونواده هامون اذیت شدیم وگرنه ما باهم خیلی خوبیم.
خواهرش یه مطلقه س ک منو مدام اذیت میکنه و منو بهم ریخته.
هرروز ب کمترین کاری ک کردن فک میکنم و نرمه اشکی میریزم، گاهی ازم میپرسه چی شده و من میگم هیچی و همه چی تموم میشه.
فک میکنه چون طرحیم و دور از خونواده دلم برا خونوادهم تنگ شده...
و من نمیتونم ب هیچ کس هیییییییییچ کس حرف دلمو بزنم.
همش تلنبار شده تو دلم. حالم بده... همیشه بده... از بعد ازدواجم حالم بده
خدا کنه نوشتن گوشه ای از تنش روزانه م حالمو بهتر کنه