افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

زمستون

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ب.ظ
نمیدونم اسمش مرضه؟! خودآزاریه؟! مازوخیسمه؟! کوفته؟! درده؟! نمیدونم چ مرگمه واقعا ک خوشم میاد خودمو عذاب بدم...
اینکه بعد یک سال برم تو اینستاش و ببینم پیجش قفل نیس و عکساشو نگاه کنم...
و بعد دلم مدام شور بزنه از اینکه حواسم نباشه دستم رو لایک بخوره و بفهمه اومدم سرک بشم، یا از اینکه عذاب وجدان بگیرم از کارم..
یه ماه دیگه مونده از اینکه یه سال بشه از اون حادثه ی شوم و تلخ ک بدترین اتفاق ممکن بود تو زندگی مشترکم...
زمستونا رو خیلی دوس داشتم ولی دیگه الان تک تک روزاش واسم یاد آور هزارتا خاطره مزخرفه...
هر اتفاقی ک بگی واسم تو زمستونا افتاده...
اولین قرار و اولین برف زمستونی...جدا شدن و بارون زمستونی... ازدواج و سرمای زمستون، خاطره های مزخرف متاهلی و شب چله ی زمستون، یا حتی همین پارسال ک نزدیک بود جدا بشم و بخاطر بابام کوتاه اومدم.
خسته ام از زمستونا... خدا کنه زمستون امسالم بد نباشه... 
خدا کنه زودتر خوب بشم... خدا کنه ازین حال و هوا دربیام.
دلم یه اتفاق خیلی خوب میخواد ک خیلی خوشحالم کنه... تقریبا آخرین باری ک این اتفاق واسم افتاد 10 سال پیش بود ک خبر قبولیمو تو دانشگاه شنیدم... ازون ب بعد تقریبا دیگه یادم نمیاد اتفاقی واسم خاص بوده باشه. یا حتی بعد جدایی دیگه هیچی از ته دل خوشحالم نکرده...حالا خوشحالی ک بماند حتی هیچ اتفاقی فرقی ب حالم نداشته. فقط دعا میکنم سایه پدر مادرم همیشه رو سرم باشه ک تنها دلخوشیم همون دو نفرن...کوچکترین اتفاق واسشون مساوی مرگ منه.خدایا این تنها دلخوشیمو ازم نگیر...
خدایا منو شفا بده از این مرض خودآزاری...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی