افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

آرامش

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ق.ظ
دیروز عشقا اومدن اینجا...خیلی دلم وا شد واقعا... مامان بابام عشق و امیدم هستن و بدون اونا زندگی سختمه ...
از دیروز ک رفتن یه جوریم..ازینکه دورم ازشون ناراحتم... چقد دوستشون دارم.. چقد مهربونن...چقد واسه خوشحالی و راحتی ما هرکاری میکنن... فرشته واقعی ان، فکر اینکه کوچکترین اتفاقی واسشون بیفته نابودم میکنه... بعد چ جوری اینا رو بذارم و برم یه کشور دیگه آخه... آرامشم کنار ایناس آخه... کنار مهربونیشون کنار درک و شعورشون...
هرچی اینا مهربون و فهمیده و با فرهنگ، اون طرف اوج بی فرهنگی و نامردی...
چ جوری میخوان از خونمون سو استفاده کنن و پول ما رو بخورن... ولش کن بذار بخورن...دیگه هیچ منتی نداشته باشن...
یه زمانی بضی موقه ها برا ما نون میاوردن، حالا هفته هایی ک ازینجا داریم برمیگردیم زنگ میزنن ک واسمون نون بخرین... ینی حتی تا هزار تومنی ک خرج کردن و میخوان بگیرن... بگیرن مسئله ای نیس اصن .اتفاقا خوشحالم میشم ک دیگه هیچ منت و دینی رو گردن ما نداشته باشن. ولی بیشتر خوشحال میشم اگه ساقط شن و دستشون کوتاه شه از زندیگمون و نفس راحتی بکشم و یه عامل استرس زندگیم کم شه... ک هرروز با یه زنگ تلفنشون استرس میفته ب جونم ک باز چ گهی میخوان بخورن... فقط خدا رو شکر میکنم ک همسری شناختشون...خدا رو صدهزار مرتبه شکر ک درک میکنه.تنها چیزیه ک آرامش هرروزمو داره بهم میزنه وجود بی خاصیت همین بی خاصیتاس
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی