افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

دلم غم داره

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۰۸ ق.ظ
حتی احساس میکنم دیگه مث قبل دوسش ندارم. این طرح لعنتی و شرایط اون خیلی ما رو از هم دور کرد.
انقد ک حتی ب نبودنش عادت کردم... انقد ک میبینم حتی وقتی نباشه بخاطر عدم درگیری با خونواده ش تنش ها و استرس هام کمتره.
دور شدیم از هم.. شاید اونم همین احساسو داشته باشه.... ک اگه احساسش این باشه وای ب حال زندگیمون. یه زندگی یکنواخت و مسخره ک فقط داریم میگذرونیم تا تموم شه. و شاید تنها هدف مشترکمون رفتن باشه.
من حتی قبل از این ازدواج میدونسم ب کارمون ب طلاق میرسه. دلم اصلا با این وصلت نبود. ولی امان از روزی ک لج کنم با خودم...
سوزوندم زندگیمو.... همین یک باری ک برگ برنده داشتم و باید میساختمش با یه انتخاب درست، سوزوندمش...
پوستم کلفت شد تو این زندگی، اونم منی ک تو پر قو بزرگ شده بودم و رنگ هیچ سختی ای نکشیده بودم. حالا هر سختی ای بگی کشیدم، طعم بی پولی، کنار اومدن با یه دوقطبیه سایکوزی، بودن توی ناعادلانه ترین شرایط، طعم دوری از خونواده، دوری از همسر... طعم یک تنه واستادن جلو تموم این شرایط... گاهی فک میکنم 60 سالمه....
این بین التعطیلین برنگشتم ب دیار. دیروز ک تعطیل بود صب تا شب جلو تی وی گری میدیدم فقط. کشیک فردامو نشد جابجا کنم و بازم باید بمونم توی اون خونه لعنتی. چ کنممممم یه روز کامل تو خونه رو! احتمالا مث دیروز یهو دیوونه میشم و دم ب دقه میزنم زیر گریه...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی