افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

خوددرگیری

شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ب.ظ
بلاخره روزی ک 8-9 ماهه ذهنمو درگیر کرده و بخاطرش ناراحت بودم و استرس داشتم ک چی میشه از راه رسید و تموم شد و رفت تا سال دیگه...
8 ماه پیش نگران این بودم باز روز مهمونی اگه اینا دعوت بکنن یا نکنن چی میشه. اگه اینا بیان یا نیان چی میشه. اگه فلان شه چی میشه. اما بلاخره این روزم از راه رسید. تو این ماه ها هرروز تو ذهنم یه جوری برخورد میکردم با موضوع. گاه سرشار از خشم میشدم. گاهی سر شار از نفرت. گاهی میبخشیدم و گاهی ترحم میکردم. گاهی دلم برای خودم میسوخت گاهی دلم برای اونا. هزاران تصمیم گرفتم توی این ماه ها. هزاران فکر ... و چقدر ذهنمو الکی درگیر چنین موضوع بی اهمیتی کردم.
این روز از راه رسید و من با خودم عهد کرده بودم ک دیگه دعوتشون نکنم ولی آخرم طی تماسی ک باهاشون شده اومدن! و من انقدر تابلو واکنش نشون دادم از اینکه هیییییییچ خوشال نشدم از اومدنشون ک شاید خیلیا فهمیدن. و واقعا عصبی شدم از حضورش توی جمعی ک اصن دلم نمیخواس باشه! و 100% بخاطر من ک نه فقط بخاطر حرف مردم اومدن ک کسی نفهمه ما باهم قهریم! خلاصه ک محل نذاشتم و رفتم پیش دوستام نشستم و لذت بردم از کنار اونا بودن...
من هنوزم همون آدم قبلم فقط سعی میکنم ک ب بقیه اهمیتی ندم و حالم خوب باشه! آخه قول دادم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی