بیقرارم
پنجشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۲۹ ق.ظ
بیقرارم... بیقرار.
تو خونه یه جور . سرکار یه جور... موندم با خودم چکار کنم...
خیلی دلم تنگ شده واسه حرف زدن باهاش. حالم بده واقعا. نمیخوام اینجوری باشم آخه. چرا اینجوری شدم نمیفهمم. من داشتم کم میکردم وابستگیامو ب اینجا تا راحتتر برم ولی لامصب چرا هیچی دست خودم آدم نیس. چرا اینجوری میکنه با من. چرا چرا؟
میخواس منو از افسردگی دربیاره، حالمو خوب کنه، ولی حالا خودش شده دلیل حال خرابم... خودش شده دلیل دل بیقرارم. خودمم نمیفهمم دلم چی میخواد و چی میگه. من ک همه چی دارم دیگه این لامصب این وسط چ مرگشه.
اومده بالا، تو اتاق بغلی... همش منتظرم ک بیاد همش بیقرارم ک بیاد همش همش همش...
نه میتونم حرف بزنم نه میتونم نزنم. دلم میخواد بغلش کنم ولی نمیتونم. دلم مخواد برم تو بغلش و فقط گرررررریه کنم. فقط زل بزنم تو چشاش و بگم تو چرا انقد خوب و لطیفی لامصب.
۹۷/۰۳/۱۷