پارادوکس
پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۴ ق.ظ
دیروز رفتم خونه دوس جون... نمیدونم چرا هی اتفاقایی ک نمیخوام میفته ولی تونسم آرومش کنم .
نمیدونم با وجدانم باید درگیر بشم یا نه ولی واقعا طوری شدم ک دیگه هیچچچی برا از دس دادن ندارم و تمام خط قرمزای ذهنیم رو زیر پا گذاشتم.
دیگه حتی خودمم خودمو نمیشناسم و احساس میکنم تموم شدم! یه حس پارادوکسیکال ک نمیتونم باهاش کنار بیام ولی دیگه واسم مهم هم نیس.
فقط خدا کنه زودتر برم ازینجا. :/
و واقعا انقد هنوز خودم توی شوکم ک نمیتونم چیزی بنویسم از شرح ماوقع...
نمیدونم با وجدانم باید درگیر بشم یا نه ولی واقعا طوری شدم ک دیگه هیچچچی برا از دس دادن ندارم و تمام خط قرمزای ذهنیم رو زیر پا گذاشتم.
دیگه حتی خودمم خودمو نمیشناسم و احساس میکنم تموم شدم! یه حس پارادوکسیکال ک نمیتونم باهاش کنار بیام ولی دیگه واسم مهم هم نیس.
فقط خدا کنه زودتر برم ازینجا. :/
و واقعا انقد هنوز خودم توی شوکم ک نمیتونم چیزی بنویسم از شرح ماوقع...
۹۷/۰۳/۲۴