افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

شیرینی

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۲ ب.ظ

به راننده گفتم بره یه جعبه شیرینی بگیره و بیاد. بعد ک شیرینی و آورده نیکی اومده شاکی شده ک چرا ب من نگفتی برم بگیرم! خب یکی نیس بگه چرا من الان باید ب تو بگم؟ البته دلیل داشت نگفتنم بهش و یکیش این بود ک نمیخواستم جلو همکارا اون با شیرینی بیاد تا فک کنن اون واسه من گرفته. یکیش این بود ک اعتماد ندارم دیگه پول بدم دستش. یکیش این بود ک نمیخاستم مستقیم بهش بگم تولدمه، بعد تازه شاکی شده ک مگه کسی ک تولدش خودش برای خودش شیرینی میگیره!
اصن نمیفهمم فازشو. خیلی داره اذیتم میکنه. خیلی گیر میده بهم. منم بهش گفتم چرا باید همیشه بهت جواب پس بدم؟ اونم میگه راس میگه خب تو صاحاب داری چرا من باید اصن برام مهم باشه... توی دلم گفتم خوبه ک میدونی اینو ک انقد ب پرو پام میپیچی...
خلاصه ک اولش حتی بهم تبریک نگف و بعدش  داشت میرف پایین اومد گف من که شیرینی خور نیستم ولی مبارک باشه! :/
آخه چرا انقد این بشر بیشعوره؟ بعد ک رف پایین شاکی شدم و بهش زنگ زدم بهش میگم چته؟ چرا اینجوری میکنی؟ نمیفهمم دلیل این رفتارتو... میگه تو یه جوری خودت داری پیش میری و ب بقیه چیزا کاری نداری ک منم نمیتونم جلوتو بگیرم. میگم خب دقیقا این کاریه ک تو داری میکنی و خوب هم میدونی داری چ غلطی میکنی اینجا... میگه این تصورات خودته و اصلا هم اینطور نیس... گفتم باشه ولی تصورات من همیشه درست بوده... 
خلاصه خیلی عصبی شدم از دستش. عوضی احساس میکنم فقط داره بازی میکنه و یه جور فانه واسش این کارا! برای همین سعی میکنم محل ندمش...
ای خدا کی میشه من برم از این مرکز کوفتی ک راحت شم از این همه جنگ اعصاب بیخود.
اه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی