افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

شلوغه!

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۷ ق.ظ
انقد این روزا سرم شلوغه ک ب هیچ کاری نمیرسم!
یک شنبه ک رفته بودم شیفت از 7 صبح تا 10-11 شب و عملا رسم کشیده شد.
از اون روزم همش درگیر کلاسای توتال شدم و خلاصه نویسی و هندبوک . اصن یه وضی!
شهری اینجا رفته و چند بار زنگ زدن ک مریضاشو شما ببینین! و منم با قاطعیت گفتم نه! خیلی رو دارن ب خدا! فقط اد دارن سو استفاده کنن و کار بکشن از آدم ولی جاش ک باشه باهات همکاری نمیکنن.
گفتم من از دست سیستم ناراحتم و اصلا باهاتون همکاری نمیکنم! والا خیلی لجم میگیره ک نمیتونم جابجا شم یه روستای دیگه. عملا عمرم داره اینجا تلف میشه. خاک ب سر من!
نمیفهمم روزام چ جوری میگذره  از بس خودمو درگیر این کلاسای تلگرامی کردم  ولی خوبه اینجوری حداقل کمتر اذیت میشم!
نمیدونم نوشتم اون روزی رو ک انقد بهم فشار اومد و زنگ زدم برای جابجایی م و گریه کردم یا نه! ولی نشد و گفتن نمیشه چون اون زودتر گفته و بچه ی اونجاس!
خلاصه ک سه شنبه ها ک دندونپزشکی نیس من خیلی اعصابم راحته! همون روز نیکی اومده بود باهام صحبت کرد و گف اشتباه میکنی و اونطور ک فک میکنی ماجرا نیست و اینا :)) خندم میگیره واقعا! 
آها بگم ک قبلشم یه دعوای کوچولو باهاش کردم و گفتم مث اینکه شما هنوز وظایفت رو نمیدونی! وظیفه ت این نیس ک منو صدا کنی و جلو بقیه کار منو ببری زیر سوال و اینجوری بحرفی. آخه دیروز جلو بهورزا برگشته ب من میگه چرا فلان روستا اینجوریه و کارشون افتضاحه. بهش گفتم من باید اینو از تو بپرسم!
خلاصه گف معذرت میخوام و اومد گف ک میتونیم مث قبل باشیم یانه! من گفتم نمیتونم دلمو نسبت بهت صاف کنم! چرا دروغ بگم؟ و اونم گف ک نه تو خودت نمیخوای!
خلاصه ک گذشت و فرداش اومد گف دیروز منتظر بودم زنگ بزنی ازت خبری نبود! گفتم خیلی وقته ازم خبری نیس چرا منتظر بودی؟ گف دیروز یه حرفی میزنی و امروز یه حرفی! ینی نمیخوای همه چی ب خوبی و خوشی بشه؟! گفتم نه!
نمیدونم چی فک کرده با خودش! فک کرده من ساده ام و هرچی دلش میخواد میتونه بگه و هرکار دلش میخواد میتونه بکنه؟! 
ولی نه واقعا این دفه نمیخوام مث سری های قبل ساده باشم و زود باور! گفتم بذار یه بارم ک شده من مث خودش باشم و بپیچونم!
خلاصه ک از دیروز باد کرده و ب زور سلام میکنه و از جلو اتاق ک رد میشه نگاه نمیکنه و از پله ها بالا پایین مبره نگاه نمیکنه و خلاصه خدای خنده س :)))
و نمیدونم باهاش چکا کنم واقعا :)) من دوس دارم مث دو تا همکگار مث همینطوری ک با قنبر هستم باشم ولی این لامصب نمیدونم چ مرکشه با من! با همه مث آدم میمونه ب من ک میرسه نمیدونم چی میخواد چش میشه چرا اینجوری میکنه!!!! اه 
فدای سرم منم هی میگم ب تخمم و برام اهمیتی نداره.
و خلاصه دیگه اینجوریاس این روزای ما!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی