افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

1. خوبیه این شهرستانای کوچک و روستاها اینه ک نمیخواد نگران تیپت باشی!
اینکه کفشم با کیفم ست نیستو شلوارم ب مقنعه م نمیاد!
اولا ک اسباب کشی کردیم اینجا چون همه لباسامو نمیشد بیارم و فقط چند دست لباس آوردم، نمیتونستم ست کنم زیاد و خیلی حرص میخوردم...
الان کم کم دیگه اصن برام مهم نیس تیپم:)) در حدی ک فقط یه چیزی بپوشم و برم سرکارم:))
2.روستاهای دور افتاده اینجا خیلی محرومن بیچاره ها... ینی من قبلا میشنیدم محروم و نمیفهمیدم ینی چی... تا اینکه سیاری رفتم یه روستایی با 6 نفر جمعیت... دو تا خونه کاهگلی..بدون در، واسه در ملافه زده بودن ...تنها چیزی ک داشتن آب بود... نه گاز داشتن نه برق..
پرسیدم واسه برق چیکار میکنین میگه توری میذاریم و سر شب مبخوابیم... شوهرش بیکار بود... میگف دختر عروس کردم و 4 ساله ک 10 میلیون بدهکارم... بهش گفتم چرا نمیرین روستای پایین تر ک امکاناتش بهتره...میگه پول ندارم خانه باسزم، گفتم حتما اونجا خونه خالی از سکنه هس ک برین تو خونه ها... میگف نه... بیچاره ها حتی برای خونه کاهگلی هم پول نداشتن...
اون وقت رفتن یه خونه بهداشت با بودجه 50-100 میلیون ساختن روستایی ک من هر 3 ماهی میرم سر میزنم... همینو نکردن پول رو واسه بهداشت اینا بذارن و داروهاشون رو رایگان کنن...
بیچاره میگف رفتیم سونوگرافی 40 تومن سونوی من و شوهرم شده... هرچی پول داشتیم دادیم برای سونو... با التماس میگف من چیکار کنم خانم دکتر...بهش گفتم ازین ب بعد داروهاتو رایگان بگیر از داروخونمون.. تا جایی از درمانت ک من واست مینویسم و مربوط ب منه واست رایگانه...
نمیدونم چی بگم واقعا.. تنها چیزی ک از دستم برمیومد همین بود... 
چرا ب جای ساختن خونه بهداشت و خرجای الکی نیومدن ب روستاهای فوق محروم بودجه بهداشتی اختصاص بدن... 
اومدن فقط مردم رو پررو کردن... کسایی ک پول دارن هم انتظار درمان رایگان دارن و این بیچاره ها موندن واسه 10هزار تومن پول دارو...
هیچ چیزی توی این دنیا عادلانه نیس...
اون دنیا چطور میخوان ب این عدل پاسخ بدن؟؟؟؟ کسی ک انقد داره سختی میکشه اینجا آیا بودن در بهشت سختیایی ک کشیده اینجا و بی پولیا و استرس ها و نگرانی های این دنیاشو جبران میکنه؟ ب والله نمیکنه...
تموم غصه ای ک آدما توی این دنیا میخورن با هیچی جبران نمیشه..حتی با بهشت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۵۵

جزوه هایی ک پارسال با هزار زحمت نوشتم رو ورق میزنم...
چقدر زحمت کشیدم.. چقدر وویس گوش کردم... چقدر بیدار خوابی کشیدم... چقدر خودمو اذیت کردم... حدود 4-5 بسته کامل خودکار رنگی تموم کردم... چقد نکته نوشتم و یاد گرفتم...
هنوز باورم نمیشه چطور یک سالم حروم شد و ب چیزی ک خواستم نرسیدم و الان روزام اینطوری میگذره...
دلم ریش میشه یاد اون روزا میفتم...
دلم ریش میشه یادم میاد چقد از خوشیام زدم واسه این امتحان کوفتی...
چقد مظلومم من:(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۴۹
دیروز عشقا اومدن اینجا...خیلی دلم وا شد واقعا... مامان بابام عشق و امیدم هستن و بدون اونا زندگی سختمه ...
از دیروز ک رفتن یه جوریم..ازینکه دورم ازشون ناراحتم... چقد دوستشون دارم.. چقد مهربونن...چقد واسه خوشحالی و راحتی ما هرکاری میکنن... فرشته واقعی ان، فکر اینکه کوچکترین اتفاقی واسشون بیفته نابودم میکنه... بعد چ جوری اینا رو بذارم و برم یه کشور دیگه آخه... آرامشم کنار ایناس آخه... کنار مهربونیشون کنار درک و شعورشون...
هرچی اینا مهربون و فهمیده و با فرهنگ، اون طرف اوج بی فرهنگی و نامردی...
چ جوری میخوان از خونمون سو استفاده کنن و پول ما رو بخورن... ولش کن بذار بخورن...دیگه هیچ منتی نداشته باشن...
یه زمانی بضی موقه ها برا ما نون میاوردن، حالا هفته هایی ک ازینجا داریم برمیگردیم زنگ میزنن ک واسمون نون بخرین... ینی حتی تا هزار تومنی ک خرج کردن و میخوان بگیرن... بگیرن مسئله ای نیس اصن .اتفاقا خوشحالم میشم ک دیگه هیچ منت و دینی رو گردن ما نداشته باشن. ولی بیشتر خوشحال میشم اگه ساقط شن و دستشون کوتاه شه از زندیگمون و نفس راحتی بکشم و یه عامل استرس زندگیم کم شه... ک هرروز با یه زنگ تلفنشون استرس میفته ب جونم ک باز چ گهی میخوان بخورن... فقط خدا رو شکر میکنم ک همسری شناختشون...خدا رو صدهزار مرتبه شکر ک درک میکنه.تنها چیزیه ک آرامش هرروزمو داره بهم میزنه وجود بی خاصیت همین بی خاصیتاس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۱۷

"گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود..."

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۱۲

واقعا بعد من نباید ناراحت باشم همش؟
با این اتفاقات مزخرفی ک مدام باعث افسردگی میشه...
با تغییر تاریخ اعزام همسری موافقت نشده و این یعنی همه چی کنسل... مسافرت کنسل...خوشی کنسل...رفتن ازینجا کنسل...
یه عمر اونام میخوان برن مالزی نمیرنا...همین یک ماهی ک ما گیر اعزام اینیم یادشون اومده پاشن برن... دیگه پیام دادم ما نمیتونیم بیاییم...:(
حتی فردا ک قراره بریم آب گرم نمیتونم برم:(
خیلی ناراحتم واقعا...یه ناراحتی عمیق ک با هیچی برطرف نمیشه...
در حدی ک میخوام بنویسم و نمیتونم...
یاد یه مریض بخش روانمون افتادم صبا ک میرفتم دیلی ش رو بنویسم میپرسیدم حالش چطوره هر روز میگف من هممممممش ناااااااراااااااااحتم... بهش میخندیدیم اداشو در میاوردیم... حالا سرم اومد..من همش ناراحتمممممم

از مرکزمون بدم اومده..هی مدام زیرآب همو میزنن و از هم شاکی... اون همکلاسی عوضی ک ازینجا تعریف کرد خیلی بی وجدان و نامرد بود ک اینطوری منو توی هچل انداخت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۳۴
فک کردن جوونا وقتشون رو از سر راه آوردن... وقت ما تلف بشه هیچ اشکالی نداره...
یه ماهه قراره معافیتا رو اعلام کنن، هی امروز و فردا میکنن، هی این هفته و اون هفته... هنوزم نگفتن...
همسری گفته دیگه با اینجا قرارداد نمیبندم، جاش یکیو معرفی کردن... بهش میگم خب ب من میگفتی با من هماهنگ میکردی الان دم عید من کجا جا پیدا کنم...برا خودش کارایی میکنه کارستون...
ازین ور گیر گذرنامه شیم... حال و حوصله هیچی هم نداریم.. هی بهم غر میزنیم ک چرا بی انگیزه شدی و کار نمیکنی...
اسکول یه جواب معافیت موندیم و نگران ک چی میشه...:(
دلم یه اتفاق خوب میخواد ک حداقل این ناراحتیا رو یکم بشوره ببره...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۶

دیشب، بعد یک روز از تولدش خوابشو دیدم...
توی یه گروهی ک نمیدونم چی بود پیام گذاشته بود ک میدونین چرا منو این نمیتونیم همو فراموش کنیم؟ چون مدام توی فیس بوک و اینستا همو میبینیم و برای همین همو بلاک کردیم!!!:)) 
چ خواب مزخرفی بود نمیفهمم...
پارسالم شب تولدش خوابشو دیدم...
توی این 4 سال روزی نبوده ب یادش نباشم... من چقد اشتباهیم:(
نمیدونم آه اون بود یا آه بابام ک گفته بود راضی نیستم...ک گیر یه خونواده دوقطبی افتادم. حتی توی فامیلشون خجالت میکشم ازینکه عروس اینام... منی ک یه عمر بخاطر خونواده خوبم سرمو بالا گرفتم حالا اعتماد ب نفسم لهه لهه... 
نمیدونم چ آهی بود ولی هرچی ک بود خیلی قوی بود ک باعث شد از بعد ازدواجم احساس کنم هیچ وقت نمیتونم حس خوشبختی داشته باشم. 
شما در برابر یه احمق هستین...
ک میدونس با این پسر خوشبخت نمیشه ولی بخاطر لجبازی با خودش باهاش ازدواج کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۹

ینی این مملکت واسه خدمتکار شدن هم باید پارتی داشته باشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ینی این درسته ؟ طرفو با 20 سال سابقه کار دارن جابجا میکنن روستا بعد اون یکی رو بخاطر پارتی جاش میذارن؟
این سیستم ک جزو خیلی کوچیکی از دولته اینجوریه وای ب حال سیستم اصلی... ینی ریدم ب این مدل کار کردن و پارتی بازیای اینا...
مگه این صفدری ها نبودن ک با پارتی همینجوری از رشته محروم شدن عادی و دارن قلب و رادیو میخونن!
وااااااااااای خداااااااااااا دارم خفه میشم از این همه تبعیض...دلم میخواد داااااااااااااااد بزنمممممممممممممممممممممممممم
خدایا تو عادلی واقعا؟ عدل چیه واقعا از نظرت؟
هرچی بی عدالتی بیشتر باشه خوش بحال پارتی دارا میشه فقط... 
خدایا خیلی دلم میخواد مث تو فیلما بهت بگم حکمتتو شکر... ولی نمیتونم...دلم میخواد بهت بگم خیلی نامردی و دنیای پر از بی عدالتی ساختی و اگه اون دنیایی هم واقعا باشه و اگه عدالتی هم باشه دیگه ب درد عمه ت میخوره بعد از این همه ظلمی ک در حق مظلوما میشه...
کاش بودی واقعا...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۱

خب منتظریم ببینیم نتیجه معافی همسر چی میشه...بیچاره خیلی استرس داره، وقتیم ک استرس داره منو بیچاره میکنه، نه شب درست میخوابه نه حوصله درست حسابی داره...
امروزم ک بعد 3 هفته میخوایم بریم دیار و ... با اینکه حوصله نداشت ولی زورش کردم...
دلم خیلی تند تند تنگ میشه برا مامان بابام... من بخوام برم کشور دیگه احتمال دیوانه شدنم هس ولی واقعا موندن اینجا دیوانه ترم میکنه...
حوصله زندگی کردن ندارم دیگه واقعا... زندگی مزخرفیه کلا...
نه تفریحی نه دلخوشی ای نه شادی ای...همش استرس، همش ذهن و دل مشغولی:(
میدونم خیلی غر میزنم و اینجا هم ک شده فقط محل غر زدنام ولی چ کنم... ب چی دل خوش کنم و خوشحال باشم آخه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۰۹:۱۲

حالم گرفته شد سر این سانچی واقعا...
بیچاره ها خیلی مظلوم مردن... وسط آب آتیش بگیری آخه:( غم انگیزترین تراژدی ممکنه...خوده تایتانیکه اصن:( طفلی اون دوتا زوج جوون ک باهم رفته بودن:( طفلی خونواده هاشون...کی فکرشو میکرد کشتی ب اون بزرگی اینجوری شه آخه:( خدا ب همه خونواده هاشون صبر بده واقعا...
کاش اون لحظه جلیقه نجاتی یا یه چیزی داشتن و میتونسن بپرن تو آب... گرچه پیدا کردن ساحل و دووم آوردن توی اون اقیانوس شبیه شوخیه:(
ولی کاش یه معجزه ای میشد ک اینجوری نشه... نمیدونم خدا چرا معجزه هاشو ب کشور ایران نشون نمیده...چرا رو نمیکنه 4 نفر دل خوش بشن و همین یه ذره ایمان و امید ته دلمون از بین نره...
چرا کشور ما این قدر بدبخته...چرا همش حادثه پشت حادثه... چرا همش غم...فقط یاد گرفتیم غمگین باشیم..
واقعا این کشور ب تک تک ماها بدهکاره... از اینکه یاد نداده ب ما ک یکم دلخوش باشیم... از اینکه خوشحالی کردن یاد نداریم..از اینکه احساس مسئولیت غمگین بودن داریم... اگه غمگین نباشیم انگار وظیفمون رو درست انجام ندادیم...
چرا واقعا:( اگه الان یه شیخی باشه ک میگه اینا از گناه جامعه س این همه بلا... آخه لامصب این همه بلا رو این مسئولین مفت خور دارن سر ملت میارن... ایرانی جماعت بیچاره چ گناهی کرده ک حتی اگه ببره یه کشور دیگه بهش ب چشم اجنبی و عقب مونده و داعش نگاه میکنن... چرا جایی زاده شدیم ک ب هیچ جا تعلق نداریم...

واقعا این احساس لعنتی ک ب هیچ جا تعلق نداری مث خوره میمونه...بمونی کشورت یه درده، بری یه درد دیگه س.
اه چرا من نمیمیرم از این همه حرص خوردن راحت شم. کاش بمیرم دیگه این همه بدبختی کشورمو نبینم:(((((((((((((((((((

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۶ ، ۱۴:۵۱