باز ذهن مشغولم...
بلاخره یکم بارون این دوروبر اومد و یکم هوا خوب شد...
مرکز خیلی بهم ریخته و مزخرف شده. دیگه اصن ازینجا خوشم نمیاد. دلم میخواد زودتر برم ازینجا...
کلی آدم جابجا شدن تو این چند روز... فقط خدا روشکر ک مسئول مرکز نیستم با این همه دردسر مزخرف اینجا...
یکم حال روحیم بهم ریخته باز مث کسخلا تو ذهنم همش با این و اون دعوا میکنم. انقد با اون زنیکه سلیطه تو ذهنم دعوا کردم ک خودم خسته شدم دیگه... عوضی هی جلو همه ب من تیکه میندازه. جلو دوست بابام، خونواده عروسمون. هر گوری ک پیدا کنه فقط زهر میریزه و زخم زبون میزنه و بعد ب من میگه ایشالا یکی مث خودت گیرت بیاد! آخه عنتر من از خدامه یکی مث خودم باشه انقد آروم و فهمیده ک جواب تورو نده و توی روت وانسته. من اگه مث بقیه دخترا بودم ک کلی تو روت وامیستادم و باهات دهن ب دهن میکردم عوضی... ایشالا ک یکی دقیقا عین خودتون گیر دختر عوضیت بیاد ک بفهمین چ ظلمی در حق ما کردین. پول ما رو دارن میخورن و یه آبم روش بعد زر مفتم میزنن........
اه خسته شدم ازین همه فکر مشوش و بهم ریخته... دهنمم هیچ جا نمیتونم باز کنم. اگه بابام بفهمه اینا چ جوری پول ما رو خوردن از من ناراحت میشه ک چرا بهش دروغ گفتم و جریانو نگفتم...انقد این جریان کصافط و خنده داره ک روم نمیشه ب هیچکی بگم... ک آی ایهاالناس عنترخانم پول ما رو خورد.
خسته شدم ازین فکرا... خیر سرم رفته بودم سفر ازین فکرا راحت شده بودم باز نمیدونم چرا مث خوره افتاد ب جونم. وقتی حال روحیم بهم میریزه دیگه انواع اقسام فکرا ک فکرشو بکنی میاد تو ذهنم...چکار کنم ب این چیزا فک نکنم. چ کا کنم حالم یکم خوب شه...دلم میخواد تا آخر دنیا فقط گریه کنم.خدایا مگه میشه یه نفر انقد بد و نفهم باشه. خدایا چ جوری یکیو انقد نفهم آفریدی و یکی مث مامان منو فرشته ! من فک میکردم همه آدما خوبن... ولی الان از نظرم همه بدن...
چقد خوب بود دورانی ک هنو با این 3نفر عنتر آشنا نشده بودم و بنظرم همه آدما خوب میومدن...دنیا خوب بود قبل از اینکه اینا منو گول بزنن...