افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

خدایا اینا فیلمه یا واقعی؟

شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۴۲ ق.ظ
اتفاقای جدیدی رخ داده ک حتی گفتن و نوشتن ازشون دیگه واسه خنده داره تا اینکه بیشتر منو بهم بریزه.
اینکه مادرشوهرم و دخترش مریض روانن و از بیماری دو قطبی رنج میبره بیشتر شبیه یه شوخی میمونه... البته ک از رفتارش چنین پیشبینی میشد و از اول یه بوهایی برده بودم ولی اینکه الان برچسب این بیماری قطعی رو پیشونیش زده شده واسم خنده دار بود ک تا الان با چ فرد مریضی سر و کله میزدم... 
مریضای روان ک دست خودشون نیس بیچاره ها چکار میکنن... وقتی میره 20 میلیون میده ب جن گیر ک بتونه پول بیشتر دستش بیاد ولی بجاش سرش کلاه میره ب سلامت روان چنین فردی باید شک کرد بخدا.
وقتی افکار پارانویا داره و احساس میکنه من میخوام بهشون خیانت کنم، وقتی فک میکنه همه دشمن اونن و با همه قطع رابطه میکنه! ای خدا من چی بگم و چکار کنم!
واقعا خندم میگیره... تا الانم سر این مسائل نباید خودمو ناراحت میکردم. وقتی میدونم طرفم یه آدم مریضه راحتتر میتونم با نامردیش کنار بیام ...
حالا ک فهمیدم مریضه واسم خنده داره ک میفهمم سند رو از ترس من قایم کرده بوده و ب پسرش نمیداده یا اینکه میره دعا و جادو جنبل مینویسه ک پسرشو سمت خودش برگردونه. حتی شاید منم طلسم کرده باشه ک دست از سر پسرش بردارم:)))))))))))
بیشتر واسم شبیه فیلمای سینمایی میمونه ک همش منتظرم ببینم آخر عاقبت آدم بدجنسه ی فیلم چی میشه...ولی متاسفانه اینجا واقعیته و هیچوقت مث فیلما خوب و خوش تموم نمیشه ک بگن آدم بدجنسه مرد یا ب سزای عملش رسید و آدم خوبه هم تا آخر عمرش در خوشی و شادی زندگی کرد... متاسفانه اینجا همه چی واقعیه و توی دنیای واقعی هم همه چی برعکسه...یه وقت میبینی من مردم و اونا همیشه خوب و خوش شدن.... حالا من با خوب و خوش شدن اونا ک مشکلی ندارم. چون اونا ک خوش باشن گیر دادنشون ب ما کمتره و آرامش ما بیشتر میشه و همیشه هم همینطور بوده آدم بدا همیشه خوشحالتر، من نمیگم آدم خوبه ی داستانم ولی واقعا هیچ وقت کاری ب کار کسی نداشتم و هرکمکی از دستم برمیومده انجام میدادم و سعی کردم کسیو نرنجونم یا تیکه ای بندازم و بخام کسو ناراحت کنم. واقعا همیشه سعی کردم خوب باشم...ولی ناراحتم ک اونا این خوبی رو نمیبینن و بازم جلو بقیه وقتی از من تعریف میکنن میگه خوشگلی ب ظاهر نیس ب باطنه...
دلم میشکنه واقعا... 
شاید چون با خدا قهرم اونم قهر کرده و هی موش میندازه تو کاسه م:))
همیشه میگن زندگی بازتاب رفتار ماست... من ک ب هیچکی هیچ بدی ای نکردم چرا باید انقد بد بشه در حقم...
بعد باز با خودم فک میکنم ک من باید این چیزا رو تحمل کنم چون خودم با خودم سر ازدواجم لج کردم و باید پای همه چیش واستم. خدا از این بنده خدای قبلی نگذره ک هرچی میکشم از اون میکشم. ک اون باعث شد با خودم لج کنم و بسازم این زندگی رو... منی ک معنی بی پولی و زندگی سخت رو نمیدونسم. تقریبا همه شو تجربه کردم... همه ازدواج میکنن ب آرامش برسن، من آرامشمو از دس دادمو ازدواج کردم... 
آقایی دیشب رف پادگان دوباره. من تا 10 روزی تنها شدم...
بربچ باحال دبیرستان قرار گذاشتن آخر هفته بیان پیشم ک تنها نباشم. اگه بیان خوش میگذره ایشالا ک کنسل نشه. 
و دیگه اینکه امروز اولین شنبه ی بعد تعطیلاته احتمالا ک روز شلوغیه:))
برام دعا کنین. دعا کنین ک راحت بشم از دست این آدمای روانی زندگیم...یاد فیلم پارک وی میفتم با این تفاوت ک الحمدالله فقط شوهرم مث اون پسره نیس:))))
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۱۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی