افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

لعنت ب تموم رفتن ها...

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۴۹ ب.ظ

از وقتی مریضای شهری روهم میبینم سرم خیلی شلوغ شده. انقد اینجا شلوغ شده ک دیگه پدرم داره درمیاد. و واقعا موندم ب کدوم کارم برسم!
دیروز ک از خستگی تا 10 شب خواب بودم و فایل ریپیتم موند بستنش... میخواستم برم پاسپورت بگیرم وقت نمیکنم...
جمعه داشتم دنبال پاسپورتم میگشتم... ب بابا میگم ندیدیش؟ میگه واسه چی میخوای!؟ گفتم واسه ثبت نام!
میگه حالا حتما باید بری؟ یه لحظه هنگ کردم! موندم چی بگم! یه لحظه با خودم فکر کردم گفتم راس میگه! ینی واقعا الان باید برم؟ آخه چرا؟ 
اعصابم خرد شد! جواب بابا رو دادم و گفتم آره دیگه! فلا ک دلار اومده پایین ثبت نام میکنم! ولی جواب خودم رو موندم جی بدم! نمیدنم چی شد ک این خوره افتاد ب جونم برای رفتن! نمیدونم چی شد ک تصمیمم قطعی شد! ولی مدام ذهنم مشغول خونوادمه! میدونم نمیتونم دل بکنم. میدونم دلم میترکه از دوریشون! میدونم خیلی سخته هم برای خودم هم خونوادم...
واقعا موندم جواب خودمو چی بدم؟ ینی واقعا باید برم؟ هنوزم نمیدونم! یهو یه تردیدی افتاد ب جونم! من انقد هزینه کنم و آخرشم نخوام برم چی؟
لعنت ب این جایی ک جایی نذاشته برای موندن... لعنت ب تموم رفتن ها... 
آدم دم رفتن همش دلشوره میگیره...

سخنمه... نمیدونم میتونم تحمل کنم یا نه...ولی میدونم دلم خواهد ترکید... یا باید سنگ سنگ بشم... یا باید بیخیال آینده ی بچم بشم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی