افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

دل بیقرار

شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۵۵ ق.ظ

بعد از اون جریانات با نیکی، انقد باهاش سرسنگین شدم ک حتی جواب سلامشم ب زور میدادم.. اومد گف انقد خودتو نگیر بابا! گفتم شما بیخود میکنی هر حرفی رو ب من میزنی! هنوز جایگاه خودتو نشناختی مث اینکه! و کلی غر زدم سرش... گف من اصن چنین حرفی نزدم! گفتم چرا حاشا میکنی؟ گف اصن کدوم حرف رو میگی! نم اصن همچین حرفی نزدم! و ب همین راحتی قضیه رو ماسمالی کرد و رف... چند شب پیش زنگید ک باهم بریم دور بزنیم.. و من بازم اشتباه کردم و باهاش رفتم! ... 
الان خیلی خوشالم ک میخوام از مرکز برم چون لاقل خلاص میشم از دست این قضایا... 
بچه ها فهمیده بودن ک میخوام برم، 5شنبه باهام قهر بودن و کلی ناراحت و سرم غر زدن... نمیدونم از کجا فهمیدن! میخواستم کسی نفهمه مثلا ولی الان کسی نیس ک خبر نداشته باشه...
چند روزه ذهنم درگیر اکستراس و ادمینش! و کلا نمیدونم چمه. نمیدونم چرا همش هوش و حواسم پی این و اونه. نمیدونم چ مرگمه. اصن از خودم راضی نیستم من نباید با خودم و زندگیم این کارا رو بکنم ولی نمیدونم چرا کسخل شدم. هی منتظرم... منتظر یه پیام... منتظر یه توجه...
همش توی این فکرم ک تولدش کیه ک واسش یه دسته گل بفرستم... هی میگم ولش کن بذا بعد امتحان ب بهونه تشکر! ولی نمیدونم چرا انقد خرم! :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی