افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

قاطی پاتی

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ق.ظ

خودمونیم ولی...
اصن با زندگیم حال نمیکنم. یه زمانی فک میکردم پزشکی بخونم دیگه ته همه آرزوهامه... یه دفتر دلنوشته داشتم تو تمام صفحاتش از خدا خواسته بودم ک پزشکی قبول شم... تمام آمال و آرزوهای من تبدیل شدن به یه خانم دکتر بود...
مخصوصا بابام خیلی دوست داشت من دکتر شم...
نمیدونم دکتر شدنم بیشتر بخاطر بابام بود یا علاقه خودم؟ ولی هرچی ک بود نیروی قوی ای بود تا من تلاشمو بکنم...
تموم 7 سال منتظر بودم تا پزشکیم تموم شه و مستقل شم...و برم تخصص..
7 سال هم تموم شد، برای دستیاری هم یه سال مرخصی گرفتم و خوندم ولی فقط رشته خوب میخواستم.. یا رادیو یا پوست... قبول شدن اینا هم اینجا رتبه دو رقمی میخواد و واقعا قبول شدنش سخته... رتبه م نسبتا خوب بود ولی ب این دو تا رشته نرسید و منم تو انتخاب رشته م فقط همین 2-3 تا رشته رو زدم و قبول نشدم...
تمام یک سالی ک برا رزیدنتی میخوندم هیییچ جا نرفتم ... خیلی خوب همه چیو یاد داشتم و انتظارم از خودم حتی در حد رتبه تک رقمی بود! 
بعد آزمون خسته شدم از سوالای این و اون ک میگفتن یا این همه خوندن چی قبول شدی...
و من دلم میخواس برگردم بگم ب تو چ ... بعد ک میگفتم هیچی میگفتن یه سال خودتو حبس کردی برا درس خوندن! الکی؟
دلم میخواس بگم من اگه رشته های چرتی مث رشته های شما رو میخواستم ک رو هوا قبول بودم!
مگه چقد کار داره قبول شدن داخلی و زنان و اطفال و پاتو و گوش و حلق! ک همه اینا رو من قبول بودم! اونم آزاد! نه مث این رفیقا ک خودشون رو جر دادن و این رشته ها رو محروم آوردن...
من هررشته ای نمیخواستم! چرا باید ب همه جواب پس میدادم؟
چرا ما ایرانیا یاد نداریم در مورد سلیقه و زندگی بقیه نظر ندیم و مقابل این چیزا خفه خون بگیریم؟ 
چرا واقعا ما ایرانیا انقد حسودیم؟
باور کنین تا دو ماه جواب پس دادن ب بقیه در مورد رتبه و نتیجه آزمونم بیشتر خسته م کرد تا یه سال درس خوندن برا آزمون! ک من اون یه سال رو با عشق درس خوندم حالا قبول نشدم هم برام مهم نبود چون مطمئن بودم سال بعد چیز خوبی قبول میشم.
خلاصه نمیدونم از کی این فکر مهاجرت لعنتی افتاد ب جون خودم و شوهرم...
ولی باعث شد ک بیخیال آزمون امسال بشم و نخونیم...و در مورد مهاجرت تحقیق کنیم... تا این شد ک تصمیم گرفتیم آزمون استرالیا رو بدیم و بریم...
ته دلم واقعا دوس ندارم از ایران برم ولی خیلی از دلایل دیگه مجبورم میکنه برای رفتن...
اگه ب خودم بود واقعا دلم میخواس اینجا تخصصمو بگیرم و یه مطب بزنم و بشم استاد دانشگاه...
ولی با این تصمیم ب یک باره روی تموم این موارد خط کشیدم و فعلا تصمیمم شده خوندن برای mcq و زبان تا بعد ببینم چی میشه...
میدونم این کار باعث میشه از همکلاسیای گذشته و دوستام عقب بیفتم... همه رو میدونم و بخاطر تموم اینا یه دوره افسردگی پشت سر گذاشتم ولی با حرفای شوهرم یکم آروم شدم و ب خودم قبولوندم ک باید این کار رو کرد و اینکه تو فقط نسبت ب خودت سنجیده میشی نه صغری و کبری! پس تو نسبت ب کسی عقب نیستی باید ببینی نسبت ب خودت چ جوری زندگی کردی...
از نطر من واقعا دیگه با این شرایط کار ایران برای پزشکای عمومی جای کار نیس... نه حقوقی میدن و نه احترامی داری...
در حالی ک توی بقیه کشورا پزشکی جزو مشاغل مرفه هستش...
هرکی الان میگه دکترا پولدارن، خیلی ببخشید بیجا کرده و چرت گفته... بخدا ب ما ها پول نمیدن... حقوق کارانه مون رو 3 ماهه ندادن، این همه سختی و دوری تحمل میکنیم واسه چندرغاز ک اگه توی شهر بزرگ یه شغل آزاد داشته باشی درآمدن میشه 10 برابر یک پزشک... ولی همه فقط درآمد دکترا رو میبینن... نمیشه اینجا زندگی کرد... کاش میشد فقط مامان بابامم بزنم زیر بغلم با خودم ببرم. با یه تیر خلاص بزنم خونواده شوهرو سر ب نیست کنم تا خیالم راحت شه ب ما آویزون نمیشن واسه اومدن، و بعد بریم...

عزیزانم راجع ب استرالیا اگه نظری، بحثی، تصوری و اطلاعاتی دارین بگین لدفا

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی