خروس ظهر خون!
سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ
چقد امروز برعکس بقیه روزا دیر گذشت...
خیلی خسته شدم... با اینکه مریضم کم بود و از صب با ماما نشسته بودیم ب حرف زدن و هرهر کرکر...
ظهر یه دقه چشامو گذاشتم رو هم و خوابم برد روی میزم... ینی هنوز ده دقه نشده بود ک با صدای خروس همسایه از خواب پریدم...
ینی این خروس همسایه دیوانه م کرده...یه دور صبا ساعتای 10 تا 11 شروع میکنه ب خوندن، یه دورم ک منتظره کی چشماتو میذاری رو هم ک سرصدا کنه...
هنوز نهارم درست نکردم :( برم خونه نمیدونم چ خاکی بر سر کنم...
چقد بده پانسیونمون سر مرکز نیس...مزخرفا...
خدا رو شکر دیگه تا یه ده دقه دیگه دارم میرم خونه...
راستی یادم رف از سیاری 2 روز پیشم بگم... رفتیم یه روستایی ک خادم امامزاده ان و 2-3 نفرن فقط...رفتیم تا بالا و برگشتیم... راننده مون رو خیلی دوس دارم خیلی پایه س. تو سیاری ها کلی از دستش میخندیم...
نمیدونم رفتن از این مرکز کار درستیه یا نه... مرکزو دوس دارم ولی بقیه شرایطش رو نه...
خیلی خسته شدم... با اینکه مریضم کم بود و از صب با ماما نشسته بودیم ب حرف زدن و هرهر کرکر...
ظهر یه دقه چشامو گذاشتم رو هم و خوابم برد روی میزم... ینی هنوز ده دقه نشده بود ک با صدای خروس همسایه از خواب پریدم...
ینی این خروس همسایه دیوانه م کرده...یه دور صبا ساعتای 10 تا 11 شروع میکنه ب خوندن، یه دورم ک منتظره کی چشماتو میذاری رو هم ک سرصدا کنه...
هنوز نهارم درست نکردم :( برم خونه نمیدونم چ خاکی بر سر کنم...
چقد بده پانسیونمون سر مرکز نیس...مزخرفا...
خدا رو شکر دیگه تا یه ده دقه دیگه دارم میرم خونه...
راستی یادم رف از سیاری 2 روز پیشم بگم... رفتیم یه روستایی ک خادم امامزاده ان و 2-3 نفرن فقط...رفتیم تا بالا و برگشتیم... راننده مون رو خیلی دوس دارم خیلی پایه س. تو سیاری ها کلی از دستش میخندیم...
نمیدونم رفتن از این مرکز کار درستیه یا نه... مرکزو دوس دارم ولی بقیه شرایطش رو نه...
۹۶/۱۱/۱۷