غیبت یهویی
وای یه هفته بصورت ناگهانی ناپدید شدم و چ همه اتفاق افتاده توی این یه هفته...:))
هفته پیش رفتم خونه دیدم آقایی ناراحت و تنها نشسته، دلم گرف. گفتم پاشو بریم سفر... گف جدی؟ گفتم آره...
در عرض یه ساعت مرخصی گرفتم و کشیک جابجا کردم و راهی شدیم...
رفتیم چابهار... فوق العاده قشنگ بود و خوش گذشت... انقد مناطق بکر . قشنگی داره ک آدم فک نمیکنم سیستان چنین جاهایی داشته باشه...
خلاصه این یه هفته م تموم شد و برگشتیم و آقایی رف سربازی :(
منم تنها برگشتم دیار غربت... مرکزم ک حسابی سر جابجایی پرسنل بهم ریخته...
یکم غمگینم ک عشقم رفته ولی بنظرم گاهی دوری اینجوری لازمه. یه مدت خودمم واقعا نیاز داشتم تنها بمونم... حداقل ب فواید بودن هم پی میبریم... خلاصه ک فعلا ذهنمئ خالیه و نمیدونم چی بگم... شاید بعدا بیام از خاطرات چابهار بگم...
از روزایی ک رفتیم درک و بریس و دریاچه صورتی و گیر کردن تو تالابو...:)))