پیر شدم...
تو ذهنم دچار تضاد فرهنگیه عمیقی شدم... از هر جهت نگاه میکنم ب فرهنگ این مملکت میبینم نمیتونم بذارم فرزندم توی چنین شرایطی رشد کنه.
اینکه تمام دغدغه ش بشه حجاب و جمع کردن ثواب... بجای این ک جامعه بهش یاد بده چطور از هوشش در زمینه درست استفاده کنه و چطور باعث موفقیت خودش بشه. اینکه با بهترین تحصیلات عالیه تنها دغدغه ذهنیش بشه اینکه فلان شبکه اجتماعی رو میخوان فیلتر کنن یا چ نرم افزاری بریزه ک فیلترینگو دور بزنه!
بخدا جوونی ما سوخت. هدر رف. پای تمام این چیزایی ک حتی یه لحظه ارزش درگیری فکری نداره. زندگیمون تموم شد سر تموم دغدغه های بیخودی ک توی سایر کشورها حتی میخندن ب این چیزا.
بخدا پیر شدم...پیر شدیم...
پیر شدم تو این جاده های لعنتی ک هر دفعه ک میرم و میام احتمال مرگم هس. احتمال مرگش هست... پیر شدم جایی ک باید تحمل کنم دوری عزیزترین کسمو در حالی ک میتونسم توی بهترین موقعیت و بهترین جای ممکن باشم...
بچه ها منو میبینن میگن چقد موهات سفید شده... و من میگم ارثیه! ولی خودم میدونم ک واقعا پیر شدم!...
نمیدونم تا کی باید برای این زندگی بجنگم و بدوم...