تجربه احساسات
از 5 شنبه تا امروز کلی احساس مختلف رو تجربه کردم...
احساس دختر 18 ساله ای ک تازه عاشق شده و قلبش تاپ تاپ میزنه و شب از شوق دیدن عشقش خوابش نمیبره...
احساس دختری ک شوهرش رفته سربازی و وقتی پسره از سربازی برمیگرده میبینه عشقش ازدواج کرده...
احساس مرد 40 ساله ای ک بعد از 20 سال زندگی زناشویی دلش یه جای دیگه گیر میکنه و باعث ازدواج دومش میشه...
احساس زنی ک بی عشق ازدواج کرده و بعد از ازدواجش نیمه گمشده شو پیدا میکنه.
احساس کسی ک تازه عاشق شده و هر لحظه ب حرفای قشنگ عشقش فکر میکنه و منتظر فردا شه تا ببینتش.
احساس کسی ک تا حالا حال خودشو نمیفهمیده و نمیفهمه...
احساس تنهایی...
یه لحظه تمام این احساسات و افراد رو درک کردم... یه لحظه فکر کردم جای تمام این آدمام و فهمیدم هرکسی در هر موقعیتی ک هست نباید قضاوت بشه.
من ب عشقم وفادارم... خیلی. و حتی لحظه ای شک ب دلم راه نمیدم. و با تمام سختیای زندگیمون و سختیایی ک خودش کشیده پذیرفتم همه چیو...
ولی حرفای مراقبم باعث شد خیلی فک کنم ب اطرافم و حالم... این دو روزی ک نبودم هوا خیلی خوب بود و حالمو رو براه کرد... ایشالا ک کسی نر..نه تو حالم...
پ.ن: دارم میرم نیمروی مراقب پز بخورم :))