افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

بازم نشد...

شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ب.ظ
حالم خیلی خرابه و نمیدونم چ کنم ... دردمو ب هیشکی نمیتونم بگم...
صب باز دیدم این رف تو اتاق دندونپزشکی ب حرف زدن و منم دید ک دیدمش... انقد بهم ریختم ک همونجا زنگ زدم برای جابجاییم...
گف نمیشه... قول دادم ب یکی دیگه.. :( گفتم من دیگه نمیتونم توی این مرکز بمونم و زدم زیر گریه... پشت تلفن اشکام بند نمیومد... نمیدونم چرا اینجوری شده بودم. همینجور فخ فخ میکردم و اون هی میگف توروخدا بگو ببینم چی شده تا مشکل رو حل کنم. گفتم نمیتونین حل کنین. اگه قابل حل بود حتما بهتون میگفتم. گف میام باهات حضوری صحبت میکنم. گفتم اصلا نیا الکی ک بهت هیچی نمیگم. ولی توروخدا یا فقط منو جابجا کن یا میرم از این شهر کلا...
باز گف خب بگو دردت چیه تا حلش کنم. من نتونم رییس میتونه. اون نتونه رییس کل میتونه :)) گفتم نمیخوام بگم اصن مشکلم کاملا شخصیه و فقط و فقط ب خودم مربوطه. میگه پس اگه شخصیه چرا تعمیم میدی ب مرکز و میخوای از اینجا بری. گفتم بابا اصن مشکل من فاصله ی دور از شهر خودمه. خلاصه گف ب شرط جانشین باشه.
قط کردم و انقد گریه کردم  و حالم بد شد ک نمیدونستم چرا داریم اینجوری میکنم.
احساس بازیچه شدن و مورد سو استفاده قرار گرفتن ول نمیکنه منو. حالم خیلی گرفته بود و هس. هنوزم دارم اشک میریزم.
خیلی حس بدیه و فقط دلم میخواد برم...
یادش بخیر روزایی بود ک موقعیتش رو داشتم ازینجا برم ولی دلم نمیومد و نرفتم... با خودم میگفتم من چ جوری از اینجا دل بکنم؟!
و حالا فقط میخوام برم. 
نمیدونم چ کار کنم. انقد با خودم درگیرم ک حد نداره.
اینو اون هم هی میگن حالا نشد جابجا شی فدای سرت! فک میکنن بخاطر پولشو ک میخوام جابجا شم. نمیدونن دردم یه مشت بدبختیه ک ب هیشکی نمیتونم بگم و دارم له میشم...
دیگه دیدنش فقط آتیش میزنه منو...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی