افکار مشوش

نوشته های ذهن آشفته من

نوشته های ذهن آشفته من

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

:(
میترسم واسم دردسر درست شه. میترسم واسم دردسر درست کنه. من چقد بدبختم بخدا:( گیر کی افتادم من!
گوشیمو خونه جا گذاشتم گیر داده ک شماره دیگتو بده. گفتم نمیشه این شماره کاملا شخصیه! بعد تازه ناراحتم میشه :(
اصن واقعا موندم چ غلطی بکنم. حتی میترسم نامه توقف بزنم و برم و بازم دس از سرم برنداره :( 
چرا واقعا جامعه انقد بی در و پیکره و مزخرفه ک یک خانم احساس امنیت نکنه توی محیط کار و دائم توی هول و ولا باشه و هی بترسه :(
دیروز تولد سوپرایزی گرفتیم و واسه منم همزمان گرفتن. خوش گذشت خیلی و کلی هم خندیدیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۵۵

من هفته پیش چم بوده واقعا؟؟؟ خدای من :/
دیروز و امروز 3 تا غرغر داشتم از هفته پیش، دو تا گاباپنتین و یه آپاندیسیت...:/
یاد حرف ارسلان افتادم ک میگه یه آدم بدبین موفق تر از یه آدم خوش بینه و من نمیدونم چرا انقد خوشبینانه نگاه کرده بودم ب قضیه...
هفته پیش چم بوده؟ چرا واقعا؟ چطور ممکنه؟ خیلی ناراحتم... 
وااااای باورم نمیشه حال روحیم انقد حواسپرت کرده باشه منو. احساس میکنم روی هیچی تمرکز ندارم. هیچچچچچچچچچچچچچی. اه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۵
دو هفته تونستم تا حالا خودمو کنترل کنم و باهاش بیرون نرم! دارم موفق میشم... ولی دیگه امروز خیلی بی حوصله م و احساس میکنم دوزش توی خونم اومده پایین! :/ ولی مطمئنم ک دیگه بیرون نمیرم چون فک میکنم دیگه مث قبل این بیرون رفتنا حالمو خوب نمیکنه... آمفوتر شدم نسبت ب همه چی.
خیلی درونی عصبیم... و یه حس خیلی بد ک نمیدونم چ مرگمه و باید چکار کنم...
قرار بوده هندبوک رو تموم کنم هفته پیش ولی از بی حوصلگی هنوز 170 تا سوالم مونده... 
پریشب زنگ زد بریم بیرون و من گفتم خسته م و نرفتم.. و انگار ک ناراحت شد! چون دیگه دیشب خبری ازش نبود...
بهم گف نیستی دیگه... اگه نیستی بگو ک منم بدونم چون اینجوری من ضربه میخورم و به نفع تو میشه!! گفتم از کجا میدونی ک من خوبم! و واقعا هم نمیدونه چقد احساس داغون بودن میکنم :/ گفتم شاید تقصیر خودته.. باعث شدی کنارت احساس امنیت نکنم.... بعدم رف بیرون...
اصن خیلی کلافه ام. نمیدونم چکار کنم. بین یه عالمه احساسی ک منو به اینور اونور میکشونه سرگردون موندم. عقلم یه وره. دلم یه وره. خودم یه ور دیگه... خودم بی حوصله و رونده از تموم احساسات دنیا... 
این روزا مرکز خیییلی شلوغه و واقعا اینم کلافم کرده. ساعت کاریمون باز شده همون 8 ساعت و ریدن با این طرز مدیریتشون. 
من واقعا خسته ام.. شاید باید مرخصی بگیرم آخر هفته رو... چون واقعا اینیجوری نمیشه. آدم انقدر بی حوصله و کلافه آخه؟ با این حجم از خستگی و غر زدن ک نمیدونم واسه چیه و فازم چیه ... :/
همین الان از پله ها اومد بالا و از جلو در اتاقم فقط رد شد...و من پشتم لرزید و اشک تو چشمام نشست...چرا آخه؟ واقعا نمیدونم چ مرگمه... 
وقتی بخاد بی محلی کنه خوب میتونه و این منو کلافه میکنه. بعد من ک میخوام عین خودش باشم ناراحت میشه... و باز اینم منو کلافه میکنه... شت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۸:۰۴